سایت برترین رمان ها

دلنوشته سه کام سنگین

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۳۲ ق.ظ

 

دلنوشته: سه کام سنگین

نویسنده: مبیناشامی

 

دیشب رفیقمو دیدم:

+گفتم چرا اینقد داغون شدی 

-لبخند زد

+گفتم یه رول بکشیم؟ 

-سرشو تکون داد 

+کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شد ؟

- سه کام سنگین کشید ، آروم زیره لب گفت بد شیکستم...

+گفتم رفیق ، تو اینجوری نبودی کی اینقدر داغونت کرده ؟

-یکى اومد تو زندگیم همه چیزم شد وقتى باهام بود دیدم رفته با عشقه قبلیش من و به خاطرش گذاشت کنار عکسشونو دیدم میخندیدن کنار هم 

حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی کنم. رفت

+چشام سرخ شد ، صدام لرزید گفتم مشتی واسش آرزو خوشبختی کن ، شاید قسمت هم نبودین.

- یه لبخند بهم زد ، گفت یه رول دیگه بچاق بکشیم....

+ گفتم دختر ، تو مگه همون بچه مثبته نبودی که سرش تو کارو زندگیه خودش بود ، آخه باهات چیکار کردن....؟!؟

- چشاش پر اشک شد گفت بودم ، دیگه نیستم ، فقط اینجوری میتونم کمتر بهش فکر کنم...

+ اشک از چشام آویزون شد یکم نگاش کردم بهش گفتم ، تو چقدر شبیه منی...

به خودم که اومدم دیدم جلو آینه واستادم ، دارم با خودم حرف میزنم

 

از مبیناشامی عزیز ممنونیم بابت نوشتن این دلنوشته ی زیبا.

 

  • Group Novel

دلنوشته

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی