سایت برترین رمان ها

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

دلنوشته: سه کام سنگین

نویسنده: مبیناشامی

 

دیشب رفیقمو دیدم:

+گفتم چرا اینقد داغون شدی 

-لبخند زد

+گفتم یه رول بکشیم؟ 

-سرشو تکون داد 

+کام اولو که زدم رولو دادم بهش گفتم حالا بگو چت شد ؟

- سه کام سنگین کشید ، آروم زیره لب گفت بد شیکستم...

+گفتم رفیق ، تو اینجوری نبودی کی اینقدر داغونت کرده ؟

-یکى اومد تو زندگیم همه چیزم شد وقتى باهام بود دیدم رفته با عشقه قبلیش من و به خاطرش گذاشت کنار عکسشونو دیدم میخندیدن کنار هم 

حتی اجازه نداد باهاش خداحافظی کنم. رفت

+چشام سرخ شد ، صدام لرزید گفتم مشتی واسش آرزو خوشبختی کن ، شاید قسمت هم نبودین.

- یه لبخند بهم زد ، گفت یه رول دیگه بچاق بکشیم....

+ گفتم دختر ، تو مگه همون بچه مثبته نبودی که سرش تو کارو زندگیه خودش بود ، آخه باهات چیکار کردن....؟!؟

- چشاش پر اشک شد گفت بودم ، دیگه نیستم ، فقط اینجوری میتونم کمتر بهش فکر کنم...

+ اشک از چشام آویزون شد یکم نگاش کردم بهش گفتم ، تو چقدر شبیه منی...

به خودم که اومدم دیدم جلو آینه واستادم ، دارم با خودم حرف میزنم

 

از مبیناشامی عزیز ممنونیم بابت نوشتن این دلنوشته ی زیبا.

 

  • Group Novel